دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل: بی اویتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی. گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور همدم عیسی شود جز به دم سوسمار. خاقانی. بر مرده دلان به صور آهی این دخمۀ باستان شکستم. خاقانی. در تن هر مرده دل عیساصفت از تلطف تازه جانی کرده ای. (از لباب الالباب). اگر برنخیزد به آن مرده دل که خسبد از او خلق افسرده دل. سعدی. طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ
دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل: بی اویتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی. گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور همدم عیسی شود جز به دم سوسمار. خاقانی. بر مرده دلان به صور آهی این دخمۀ باستان شکستم. خاقانی. در تن هر مرده دل عیساصفت از تلطف تازه جانی کرده ای. (از لباب الالباب). اگر برنخیزد به آن مرده دل که خسبد از او خلق افسرده دل. سعدی. طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ
کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ
کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مِثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ